سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند


 

  • قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند

    888202

    02 مرداد 1398 - 10:04

    4088 

    برترین‌ها: سرعت زندگی به اندازه‌ای زیاد شده که تفاوت نسل‌ها به دهه رسیده و متولدین یکی دو دهه گذشته، زندگی و طرز فکر متفاوتی نسبت به دیگران دارند. در نتیجه سبک زندگی، سنت‌ها و حتی لباس پوشیدن آدم‌های این روزگار، با افراد چند دهه گذشته تفاوت‌های بسیار زیادی پیدا کرده است.

    اما جالب است بدانید در این دنیای پرسرعت و مدرن، هنوز هم قبلیه‌های دورافتاده‌ای وجود دارند که عطای تکنولوژی و پیشرفت را به لقایش بخشیده‌اند و در مکان‌های دور افتاده، بدون هیچ نشانه‌ای از تمدن امروزی با خوشی و صفا زندگی می‌کنند. اهالی این قبیله‌ها لباس‌های سنتی و محلی می‌پوشند و با قدیمی‌ترین روش‌های ممکن به شکار می‌روند.

    از آنجایی که رسم‌ها و زندگی این قبایل برای مردمان شهرنشین بسیار جالب و جذاب به‌نظر می‌رسد، خالی از لطف نیست اگر در ادامه برای شما از قبیله‌هایی بگوییم که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز هم پابرجا هستند و با رسم‌های و سنت‌های قدیمی و کهن زندگی می‌کنند.

    قبیله هولی ویگمن ساکن در پاپوآ در گینه‌نو (Huli Wigmen)

    قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند
    این قبیله به‌لحاظ جغرافیایی دقیقاً در ارتفاعات تاری در پاپوآ (Papua) در گینه‌نو واقع شده است و کلاه‌های افراد این قبیله یکی از بارزترین نشانه‌های آن‌ها است. جالب است بدانید این کلاه‌های عجیب و غریب از موی افراد همین قبیله بافته می‌شود و به همین دلیل نیز مردان این قبیله مو‌های خود را بلند می‌کنند تا برای خودشان کلاه ببافند یا برای بافتن کلاه، این مو‌ها را به دیگر اعضای قبیله بفروشند.

    قبیله «هولی ویگمن» چیزی حدود 40 هزارنفر جمعیت دارد و از قبیله‌ای صحبت می‌کنیم که هیچ ارتباطی با دنیای خارج ندارد و کاملاً دور افتاده است. مردان این قبیله در کنار استفاده از کلاه‌مویی‌های عجیب و غریب، صورت خودشان را هم زرد می‌کنند و همیشه تبر به دست راه می‌روند. این مردان از برگ درختان برای خودشان پیش‌بند درست می‌کنند و هدفشان از چنین ظاهر عجیب و غریبی ترساندن اعضای دیگر قبایل است. جالب اینجاست که اعضای قبیله «هولی ویگمن» هر از گاهی مراسم رقص پرندگان را ترتیب می‌دهند و در این مراسم صدای پرنده‌های ساکن در این ناحیه را تقلید می‌کنند.

    ناگفته نماند قبیله جوان‌های قبیله «هولی ویگمن» رفته‌رفته این سنت‌های قدیمی را کنار می‌گذارند و بعضی از این جوان‌ها لباس‌های غربی می‌پوشند. با این حساب می‌توان گفت اگر بزرگان قبیله برای تغییر سنت‌ها فکری نکنند، به احتمال زیاد در آینده قبیله هولی ویگمن در گینه‌نو به شهری مدرن تبدیل خواهد شد و قرن‌ها سابقه و سنت‌های این قبیله برباد خواهد رفت.


    قبیله دوگان، واقع در غرب آفریقا (Dogan)

    قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند
    این قبیله دقیقاً در مالی (Mali) واقع در غرب آفریقا واقع شده و مرد‌های قبیله «دوگان» (Dogan) با استفاده از طناب‌های بسیار بلندی که از پوست درخت بائوباب (baobab) ساخته شده است از صخره‌های خطرناک برای جمع‌آوری فضولات کبوتر‌ها و خفاش‌ها بالا می‌روند. این فضولات به لحاظ کشاورزی، کود بسیار خوبی برای محصولات زراعی شناخته می‌شود. از طرف دیگر اعضای قبیله «دوگان» به صنایع دستی هم علاقه دارند و محصولات دست‌ساز این قبیله به توریست‌ها فروخته می‌شود.

    اعضای این قبیله در نزدیک به 700 روستای کوچک در مساحتی حدود 200 کیلومتر در دامنه صخره‌ها در مالی زندگی می‌کنند و در حال حاضر «دوگان» چیزی حدود 400 هزار نفر بومی دارد. برای شما گفتیم که ساکنین این قبیله، ید طولایی در ساخت صنایع‌دستی و فروش آن‌ها به جهانگردان دارند، در نتیجه رابطه میان توریست‌ها و اعضای این قبیله باعث شده تا رفته‌رفته سبک زندگی این مردمان تغییر کند. از طرف دیگر ناآرامی‌هایی که در مالی جریان دارد، تاثیز زیادی بر مراجعه توریست‌ها برای بازدید از این قبیله گذاشته است و در نتیجه مردم قبیله «دوگان» زندگی بسیار سختی را تجربه می‌کنند.


    قبیله چیمبو رقصنده‌های اسکلتی، واقع در گینه‌نو

    قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند
    این قبیله در ناحیه «چیمبو»، (Chimbu) در پاپوآ در گینه‌نو قرار دارد و همان‌گونه که از نام و طرز پوشش مردان این قبیله پیدا است، بدنشان را همانند اسکلت نقاشی می‌کنند تا از این طریق در دل مبارزین دیگر قبیله‌ها ترس و وحشت ایجاد شود. برای رسیدن به این هدف، اعضای قبیله «چیمبو» هر از گاهی برنامه‌های رقص و پایکوبی ترتیب می‌دهند و در این مراسم با نقاشی‌های اسکلتی که روی بدن خود کشیده‌اند، مشغول به رقص‌های عجیب و محلی می‌شوند تا حساب کار دست قبیله‌های دشمن بیاید.

    قبیله «چیمبو» به لحاظ جغرافیایی به اندازه‌ای دور از دسترس قرار دارد که اطلاعات زیادی از این قبیله و نوع زندگی آن‌ها در اختیار نداریم. این قبیله در دامنه‌های کوهستانی با حدود 1600 تا 2400 متر ارتفاع از سطح دریا زندگی می‌کنند. رسم و رسوم عجیب و رقص‌های جالب اعضای این قبیله باعث شده تا پای جهانگردان به قبیله «چیمبو» باز شود و سالانه توریست‌های زیادی به این منطقه مسافرت می‌کنند. در نتیجه می‌توان گفت رقصنده‌های اسکلتی قبیله چیمبو که روزگاری رقص را برای ترساندن دشمن استفاده می‌کردند، این روز‌ها از رقص برای جذب توریست‌ها کمک می‌گیرند.


    قبیله نانِت، واقع در سیبری

    قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند
    این قبلیه در یامال پِنینسولا (Yamal Peninsula) در سیبری قرار دارد و اعضای آنکه چیزی حدود 10هزار نفر هستند، زندگی ییلاق قشلاق مانند دارند و چیزی حدود 300 هزار راس گوزن را در هر بار ییلاق‌قشلاق در مساحتی برابر با 1100 کیلومتر تغییر مکان می‌دهند. جالب است بدانید چنین مساحتی حدود نصف کشور فرانسه است و انصافاً باید گفت ییلاق‌قشلا‌ق این قبیله با 300 هزار راس گوسفند در شرایط سرد و قطبی سیبری که دمای هوا 50 درجه سانتی‌گراد زیر صفر است، واقعاً کار سختی به‌نظر می‌رسد.

    اعضای این قبیله با سورتمه‌هایی که با خون تازه گوزن متبرک شده است به دنبال یکدیگر حرکت می‌کنند و گاهی اوقات قطار سورتمه‌های قبلیه «نانِت» (Nenet) به چیزی حدود 8 کیلومتر می‌رسد. جالب است بدانید در دهه 1970 در این منطقه از سیبری، نفت و گاز کشف شد، اما ساکنین قبلیه «نانت» ترجیح می‌دهند دشواری مهاجرت با سورتمه در هوای بسیار سرد را تحمل کنند و سراغ استفاده از تجهیرات مدرن و وسیله‌های حمل‌و‌نقل امروزی نروند.

    ناگفته نماند دستاورد‌های اخیر در این ناحیه باعث ارتباط بیشتر اعضای قبیله «نانت» با دنیای مدرن شده است. در نتیجه پیش‌بینی می‌شود این قبیله در آینده سبک‌زندگی ییلاق‌قشلاق را کنار بگذارند و به جامعه‌ای که در یک منطقه سکونت دارد تبدیل شود.


    مردان گِلی آسارو (Asaro mud men)

    واقع در گروکا در گینه‌نو (Asaro Mud Men)

    قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند
    طبق معمول قبلیه‌های آفریقایی، مردان این قبیله، با درست‌کردن ماسک‌های گلی و قراردادن این ماسک‌ها بر روی صورت خود، ترس را در دل دشمن می‌اندازند و طراحی این ماسک‌ها نیز به گونه‌ای انجام می‌شود که این مردها، ظاهری همانند ارواح خبیث پیدا کنند. جالب است بدانید این قبیله در مکانی بسیار دورافتاده و غیرقابل دسترس قرار دارد و به همین دلیل نیز تا حدود 75 سال پیش، هیچ انسان دیگری در روی این کره خاکی از وجود چنین قبیله‌ای خبر نداشت.

    در این بین از قرار معلوم روزگار برنامه‌های دیگری برای مردان گِلی این قبیله در سر دارد و افزایش بازدید جهانگردان از این منطقه، این قبیله را به یک نماد ملی تبدیل کرده است.


    قبیله چوپان‌های هیمبا در نامیبیا (Himba Herders)

    قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند
    این قبیله نسبتاً زندگی ییلاق‌قشلاقی دارد و اعضای آن در سرتاسر شمال‌غربی نامیبیا و جنوب آنگولا پراکنده‌اند. زمانی که قبیله «هیمبا» برای ییلاق‌قشلاق در حال مهاجرت نیستند، در سازه‌هایی که از گِل و مدفوع حیوانات ساخته شده، زندگی می‌کنند و آتشی موروثی در کلبه اعضای این قبیله باید در بیست و چهار ساعت شبانه‌روز روشن باشد. این آتش برای ادای احترام به خدای این قبیله که «موکورو» (Mukuru)، نام دارد باید همیشه روشن بماند.

    از آنجایی که با قبیله‌ای چوپان سروکار داریم، ثروت اصلی اعضای این قبیله را گاو‌ها تشکیل می‌دهند و گوشت بز، یکی از اصلی‌ترین خوراکی‌های قبیله «هیمبا» به‌حساب می‌آید.

    در حال حاضر این قبیله چیزی حدود 20 تا 30 هزار نفر جمعیت دارد و به‌رغم اینکه بسیاری از اعضای آن به ادامه سبک‌ سنتی زندگی خود اصرار دارند، باز هم زندگی مردمان این قبیله از پیشرفت و توسعه دنیای مدرن دور نمانده است.


    قزاق‌های شکارچی عقاب‌طلایی

    واقع در مغولستان (Kazakh golden eagle hunters)

    قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند
    اهالی این قبیله در ناحیه «بایان اولگی» (Bayan-Olgii) در مغولستان سکونت دارند و همان گونه که از نام آن‌ها پیدا است، با کمک عقاب‌های طلایی، گرگ و موش‌خرما شکار می‌کنند و با پوست این حیوانات برای خودشان لباس می‌دوزند. پسران این قبیله، در سن 13سالگی و زمانی که از توانایی بلندکردن یک عقاب برخوردار شدند، این کار را شروع می‌کنند. زندگی اهالی قبیله حالت ییلاق‌قشلاق دارد و از قرن 19 میلادی اعضای قبیله در قسمت‌های مختلفی در دامنه کوه‌های «آلتای» (Altai) سکونت داشته‌اند.

    در حال حاضر چیزی حدود 100هزار نفر در این قبیله زندگی می‌کنند و نزدیک به 250 عقاب‌ طلایی نیز در اختیار دارند. زندگی شهری و مدرن باعث شده تا بسیاری از مردان و جوان‌ها، این قبیله را ترک کنند و در نتیجه زن‌ها و دختران مجبور به‌شکار و انجام کار‌های مردانه شده‌اند.


    قبیله بایاکا، واقع در جمهوری آفریقای مرکزی (Bayaka)

    قبیله‌های دورافتاده‌ای که به‌رغم گذشت قرن‌ها، هنوز پابرجا هستند
    این قبیله در جنگل‌های بارانی جنوب‌غربی آفریقای مرکزی قرار دارد و از قبیله‌ای صحبت می‌کنیم که افراد آن باور دارند در کنار «جِنگی» (Jengi)، روح جنگل، زندگی می‌کنند. اهالی این قبیله دانش گسترده‌ای در زمینه گیاهان دارویی دارند و با روش‌های نیاکانشان به شکار می‌پردازند. قبیله بایاکا نسبت به دیگر قبیله‌های دورافتاده‌ای که سراغ داریم، جمعیت بیشتری دارد و نزدیک به نیم‌میلیون‌نفر در گوشه و کنار آفریقای مرکزی تحت بیرق این قبیله زندگی می‌کنند.

    ناگفته نماند پراکندگی مکان زندگی اعضای این قبیله باعث شده تا پیر‌ها و ریش‌سفید‌های قبیله به قسمت‌های داخلی جنگل که دیگر اعضای قبلیه زندگی می‌کنند دسترسی نداشته باشند و همین قضیه باعث شده تا سنت‌های قدیمی قبیله بایاکا در خطر بیافتد.

    به‌لحاظ جغرافیایی بسیاری از زمین‌های این قبیله برای چوب‌بری و مصارف صنعتی استفاده می‌شود و می‌توان گفت با قبیله‌ای طرف هستیم که سلانه‌سلانه به سمت نابودی پیش می‌رود.

    منبع: redbull




بهترین مناظری که می‌توانید در دنیا ببینید (2)


 

  • بهترین مناظری که می‌توانید در دنیا ببینید (2)

    887973

    02 مرداد 1398 - 14:02

    5562 

    برترین‌ها: برکسی پوشیده نیست که سیاره ما مکان فوق العاده زیبایی است. جهان پر از شگفتی‌های طبیعی، پارک‌ها و آثار باستانی است که چشم‌اندازی تماشایی برای ما می‌سازند. برخی از این مکان‌ها را حتما باید دید حتی اگر شده در فیلم و عکس. در این مطلب با بهترین مناظری آشنا می‌شوید که در دنیا می‌توانید ببینید.

    ژاپن: کیوتوی باستان


    کیوتو که تا اواسط قرن نوزدهم پایتخت ژاپن بود، پر از معماری‌های مذهبی و سنتی و باغ‌های سرسبزی است که در فرهنگ ژاپن اهمیت زیادی دارند.


    اردن: شهر باستانی پترا

     


    معماری و کنده‌کاری‌های باستانی پترا، این شهر باستانی را پر از مناظر منحصربه‌فرد و تماشایی می‌کند.


    مالزی: ژئوپارک جهانی لنکاوی (Langkawi)

     


    تپه‌های سرسبز و جنگل بارانی ژئوپارک لنکاوی مالزی آن را میراث زیبا و خاص یونسکو می‌کند. این ژئوپارک پر از ساحل، خور، صخره مرجانی، غار و سنگ آهک است.


    مونته‌نگرو: منطقه کوتور

     


    کوتور یک منطقه طبیعی، تاریخی و فرهنگی است که در میراث جهانی یونسکو به خاطر ویژگی‌های معماری باستانی و مناظر صخره‌ای فوق العاده‌اش ثبت شده است.


    مراکش: میدان جامع الفنا

     


    میدان جامع الفنای مراکش به عنوان بخشی از فهرست میراث فرهنگی ناملموس بشر یونسکو، نماد‌ معنادار و مشهور تاریخ و فرهنگ این شهر است.


    میانمار: شهر باستانی باگان

     


    قدمت آثار باستانی شهر باگان به قرن‌های 11 و 13 می‌رسد. منظره منحصربه‌فرد باگان محل هنر مقدس بودایی، معابد و زیارتگاه‌های مذهبی می‌باشد.


    نیوزیلند: دریاچه تاکاپو

     


    دریاچه تاکاپو در نیوزیلند یک دریاچه یخچالی با مناظر باورنکردنی در روز و آسمان زیبا و روشن در شب است.


    نروژ: اسکله بریگن در برگن

     


    اسکله بریگن در نروژ یک منطقه تاریخی است که به عنوان میراث جهانی یونسکو شناخته می‌شود. این شهر بندری بعد از آتش سوزی سال 1702 بازسازی شد و امروزه، ساختمان‌های قرون وسطایی آن و نما‌های رنگارنگ آن بازتاب زیبایی در آب ایجاد می‌کنند.


    پاناما: پارک ملی کویبا

     


    اکوسیستم پارک ملی کویبا پر از مناظر باورنکردنی از آب‌های آبی زلال است. این پارک یکی از آخرین پناهگاه‌های اصلی گونه‌های نادر و در حال انقراض گرمسیری آمریکا است.


    پرو: ماچو پیچو

     


    ماچو پیچو یکی از معروف‌ترین مناظر است و در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار دارد. ماچوپیچو بین کوه‌های آند و حوضه آمازون قرار دارد و سایت باستان‌شناسی در امپراتوری اینکای باستان است. ماچوپیچو یکی از عجایب هفتگانه جهان و پر از آثاری است که سبک زندگی مردم اینکا را مستند کرده است.


    سنت لوسیا: قله‌های آتشفشانی پیتون

     


    قله‌های پیتون‌ ساختار‌های آتشفشانی دیدنی در جزیره کارائیبی سنت لوسیا هستند.


    سنگاپور: بیشه درختان غول‌پیکر

     


    بیشه درختان غول‌پیکر سنگاپور تعدادی سازه حدودا 49 متری است که منظره دیدنی از شهر ارائه می‌دهند.


    اسپانیا: آسیاب‌های بادی لامانچا

     


    این آسیب‌های بادی مشهور که منطقه لامانچا در اسپانیا را زینت می‌دهند، هم از نظر ماجراهای افسانه‌ای و هم از نظر زیبایی فوق‌العاده هستند.


    اسپانیا: شهر تاریخی تولدو (Toledo)

     


    شهر تولدو در اسپانیا بیش تاریخچه‌ای 2000 ساله دارد. تولدو مناظر فوق‌العاده‌ای از آثار تاریخی و مذهبی و قلعه‌های قرون وسطایی دارد.


    ویتنام: ژئوپارک جهانی «Non nuoc Cao Bang»

     


    این ژئوپارک جهانی یونسکو با منظره باشکوه آبشار، دریاچه و گونه‌های گیاهی متنوع شناخته می‌شود.


    اسپانیا: معدن طلای باستانی لاس مدولاس (Las Médulas)

     


    این سایت میراث جهانی یونسکو در منطقه لئون اسپانیا کوه‌های رُسی زیبایی دارد که بقایای ابزار و روش‌های استخراج طلا در رم باستان را در خود دارد.


    سوئیس: کوه‌های آلپ

     


    بزرگترین یخچال اروپا در رشته کوه آلپ سوئیس قرار دارد. عظمت کوه‌های آلپ قرن‌ها الهام‌بخش هنر و موسیقی و ادبیات بوده است.


    تایلند: شهر تاریخی آیوتایا

     


    بقایای شهر تاریخی آیوتایا شامل معابد و ساختمان‌های قرن چهاردهمی می‌شود. این شهر در فستیوال فانوس تایلند دیدنی‌تر هم می‌شود.


    انگلستان: استون‌هنج

     


    یونسکو استون‌هنج را از نظر معماری پیچیده‌ترین حلقه سنگی ماقبل تاریخ در دنیا می‌داند. اثر باستانی استون‌هنج در انگلستان منظره تاریخی زیبایی دارد.


    انگلستان: منظره رودخانه تیمز از چشم لندن

     


    چرخ و فلک چشم لندن منظره پانورامای شهر، ساعت بیگ بن، خانه مجلس و رودخانه تیمز ارائه می‌دهد.


    ایالات متحده: پارک ملی یوسمیت در کالیفرنیا

     


    پارک ملی یوسمیت در کالیفرنیا با چشم‌انداز دریاچه، دره، صخره و آبشار شناخته می‌شود و پر از مناظر فوق‌العاده برای اکتشاف است.


    ایالات متحده: پارک ملی گرند کانیون در آریزونا

     


    پارک ملی گرند کانیون نماینده تاریخ دو میلیارد ساله زمین‌شناسی است. این دره‌ها توسط رودخانه کلرادو ایجاده شده اند و یکی از زیباترین مناظر جهان به شمار می‌روند.


    ایالات متحده: خانه آبشار اثر فرانک لوید رایت در پنسیلوانیا

     


    یونسکو در سال 2019 ساختمان قرن بیستمی فرانک لوید رایت را به فهرست میراث جهانی خود اضافه کرد. خانه آبشار یکی از طراح‌های فوق‌العاده لوید رایت در پنسیلوانیا است.


    زامبیا و زیمبابوه: آبشار ویکتوریا

     


    آبشار ویکتوریا بزرگترین پرده آبشار دنیا را دارد و دره‌های باریک متعددی دارد که به مرور زمان در اثر ریزش آب ایجاد شده اند. این شگفتی طبیعی آفریقا در نوع خود منحصربه‌فرد است.

    منبع: insider




داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها


 

  • داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    برترین‌ها: مرگ، رمزآلود‌ترین واقعیت دنیا است و انسان همیشه از چیز‌هایی که پس از مرگ انتظارش را می‌کشند ترس و هراس داشته است. به همین دلیل هرچیزی که به‌نوعی با مرگ سروکار دارد برای انسان ترسناک به‌نظر می‌رسد و افراد زیادی را سراغ داریم که حتی مشاهده تابوت و قبرستان هم لرزه بر اندام آن‌ها می‌اندازد. ماجرا زمانی وحشتناک‌تر می‌شود که مرده‌های زیادی به دلایل مختلف در داخل قبر زنده می‌شوند و شرایط بسیار ترسناکی را تجربه می‌کنند.

    این افراد به‌دلیل تشخیص‌های نادرست پزشکی یا دیگر موارد، مرده اعلام شده و از آنجایی که علایم حیاتی نداشته‌اند روانه قبرستان شده‌اند، اما با زنده‌شدن در قبر، یکی از وحشتناک‌ترین اتفاق‌های دنیا را تجربه‌کرده‌اند. به همین دلیل در ادامه برای شما داستان‌های واقعی از افرادی را می‌گوییم که در داخل قبر یا تابوت، زنده شده‌اند.

    مَتیو وال (Matthew Wall)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    ماجرای مرگ «متیو وال» یکی از مهم‌ترین داستان‌هایی است که در ناحیه «بروهینگ» (Braughing) واقع در «هرتفوردشر» (Hertfordshire)، روایت می‌شود. این داستان به‌اندازه‌ای ترسناک است که اهالی این منطقه روزی را برای یادبود آن اختصاص داده‌اند و در هر سال در تاریخ دوم اکتبر با برگزاری مراسمی با نام «روز مرد پیر» (Old Man’s Day)، به یاد حادثه زنده‌به‌گور شدن متیو وال می‌افتند.

    ماجرا از این قرار است که در سال 1571، متیو وال در حال آمادگی برای شرکت در مراسم عروسی خودش بود که ناگهان گرفتار تب شدیدی می‌شود و جان می‌دهد. مقامات رسمی آن زمان، تصمیم می‌گیرند تا متیو را به‌سرعت خاک کنند و جلوی گسترش بیماری عجیب او را بگیرند. جالب اینجاست در زمانی که نعش‌کش‌ها تابوت متیو وال را روی شانه حمل می‌کردند، پای یکی از آن‌ها روی برگ درختان سُر می‌خورد و تابوت به گوشه‌ای می‌افتد. در همین حین، از داخل تابوت صدای جیغ و فریاد بلند می‌شود.

    از قرار معلوم متیو وال، نمرده بود و به کما رفته بود، در نتیجه از حالت کما بیرون می‌آید و پس از بدست آوردن سلامتی‌اش، ازدواج می‌کند و صاحب 2 فرزند می‌شود. در نهایت متیو وال چیزی حدود 24 سال بعد از دنیا می‌رود. همان گونه که اشاره کردیم ماجرای متیو وال، باعث شد تا از آن زمان تاکنون در تاریخ دوم اکتبر هر سال، به‌ یاد زنده‌شدن او زنگ‌های کلیسای همان منطقه به صدا درآید و مکانی که تابوت او به روی زمین سُر خورده بود، باید حتماً جارو شود. این رسم و رسوم در میان اهالی این منطقه با نام رسم «روز مرد پیر» شناخته شده است.


    اِسی دونبار (Essie Dunbar)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    اسی دونبار 30 سال سن داشت و بیشتر عمر خود را از بیماری صرع رنج می‌برد، در نهایت در سال 1915 دچار حمله شدیدی شد و پزشک به بالین او آمد. اما از قرار معلوم وقتی پزشک بر سر بستر اسی دونبار حاضر شد، او جانی در بدن نداشت و از دنیا رفته بود.

    در نتیجه کلیسای محلی تصمیم گرفت تا جنازه اسی دونبار را تا فردای همان‌روز نگه دارد تا خواهر اسی دونبار که در یک شهر دیگر زندگی می‌کرد، فرصت حضور در مراسم تشییع‌جنازه اسی را پیدا کند. فردای روز مرگ اسی دونبار فرا رسید و به‌رغم اینکه کلیسا مراسم طولانی برای تشییع‌جنازه اسی دونبار تدارک دیده بود، باز هم خواهرش فرصت حضور در این مراسم را پیدا نکرد و اسی دونبار به‌خاک سپرده شد.

    در نهایت سروکله خواهر اسی دونبار پیدا شد و از آنجایی که نتوانسته بود برای آخرین بار خواهرش را ببیند، خواهش کرد تا قبر او باز شود و یک بار دیگر چهره خواهرش را ببیند. کشیش محلی نیز با این درخواست موافقت کرد و اجازه نبش‌قبر داد. پس از اینکه در تابوت باز شد، به‌ناگاه اسی دونبار که روز گذشته جان داده بود در تابوت نشست با لبخند نظاره‌گر خواهرش شد. این حادثه به‌قدری ترسناک و عجیب بود که سه کشیشی که در محل حضور داشتند از حال رفتند و به داخل قبر افتادند، حتی دنده‌های یکی از آن‌ها شکست و بقیه حاضرین در صحنه نیز که فکر می‌کردند روح اسی دونبار از قبر بیرون آمده است مکان را با ترس و وحشت ترک گفتند.

    عمر اسی دونبار به‌دنیا بود و چیزی حدود 47 سال دیگر پس از این حادثه نیز زندگی کرد، اما اهالی که از زنده‌شدن او در گور خبر داشتند هرگز به اسی دونبار اعتماد نکردند و همیشه بر این باور بودند که روح اسی دونبار در میان زنده‌ها حضور پیدا کرده است.


    اُکتاویا اسمیت هاچِر (Octavia Smith Hatcher)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    در سال 1899 اکتاویا اسمیت با «جان هاچر» (John Hather)، که تاجری ثروتمند بود، ازدواج کرد. نزدیک 2 سال از ازدواج آن‌ها گذشت و خداوند پسری به اکتاویا و جان داد. اما عمر این نوزاد به‌دنیا نبود و چند روز پس از تولد، از دنیا رفت. در نتیجه اکتاویا که حسابی دل‌باخته این نوزاد شده بود پس از مرگ این طفل‌معصوم، دچار افسردگی شدیدی شد و به حالت کما فرو رفت. در نهایت نیز پزشک‌ها اعلام کردند که اکتاویا مرده است و امیدی به نجات او نیست و باید به‌خاک سپرده شود.

    مدتی از این قضیه نگذشت که دیگر اهالی ساکن در منطقه دچار بیماری با علایمی شبیه به بیماری اکتاویا شدند. این بیماران به حالت کما فرو می‌رفتند و مدتی بعد از کما خارج می‌شدند. در نتیجه پزشک‌ها و اهالی منطقه به این فکر افتادند که ممکن است اکتاویا هم دچار کما شده باشد. در نتیجه شوهر اکتاویا که مرد توانگری بود، دستور داد تا قبر همسرش را باز کنند و در حین باز کردن قبر مشخص شد که اکتاویای بیچاره نمرده بود و به کما رفته بود. در نتیجه در داخل قبر از کما بیرون آمده بود و با ناخن تمام قسمت‌های تابوت را چنگ زده بود تا بلکه راه فراری پیدا کند. اما از آنجایی که چندین روز از نبش‌قبر او می‌گذشت، در قبر جان داده بود و مرگ بسیار ترسناک و ناراحت‌کننده‌ای را تجربه کرد.

    از آن زمان مدت‌ها گذشته است، اما هنوز هم افرادی که در این منطقه زندگی می‌کنند مدعی هستند صدای جیغ و فریاد اکتاویا از داخل قبر شنیده می‌شود.


    اِلنور مارخام (Eleanor Markham)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    النور زمانی که 22 سال بیشتر نداشت در سال 1984 از دنیا رفت و خانواده‌اش تصمیم گرفتند تا هرچه سریع‌تر جنازه‌اش را به‌خاک بسپارند. در نتیجه بدن بی‌جان النور را داخل تابوت گذاشتند و روانه قبرستان کردند. اما در راه قبرستان، یکی از افرادی که کنار تابوت قرار داشت مدعی شد که صدا‌های عجیبی از تابوت به‌گوش می‌رسد. در نتیجه در تابوت را باز کردند و النور از تابوت در حالی بیرون آمد که فریاد می‌زد شما دارید مرا زنده به‌گور می‌کنید!

    النور پس از گفتن این جملات از شدت ترس و ناراحتی از حال رفت و زمانی که به‌هوش آمد، به خانواده‌اش گفت تمام صحبت‌های اطرافیان را زمانی که داخل تابوت بود می‌شنید و از آنجایی که نمی‌توانست حرکت کند، قادر نبود تا از تابوت بیرون بیاید. شرایط تابوت نیز به‌گونه‌ای بود که صدای او به‌خوبی به بیرون منتقل نمی‌شد و واقعاً نزدیک بود النور بیچاره، زنده‌به‌گور شود.


    آنجلو هایس (Angelo Hays)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    در این قسمت به داستان واقعی زنده‌به‌گورشدن «آنجلو هایس» رسیدیم که رویدادی بسیار ترسناک و رعب‌آور است. از طرف دیگر آنجلو هایس، نسبت به دیگر افرادی که تاکنون در این فهرست به‌آن‌ها اشاره کردیم، مدت زمان بیشتری را زنده، در قبر سپری کرد. ماجرای زنده‌به‌گورشدن آنجلو هایس به سال 1937 باز می‌گردد و آنجلوی بیچاره در آن زمان سوار موتورسیکلت بود که ناگهان تصادف می‌کند و سرش محکم به یک آجر می‌خورد. برخورد سر آنجلو با آجر به اندازه‌ای شدید بود که پزشک‌ها فکر می‌کنند او در اثر تصادف موتورسیکلت جان خود را از دست داده و مرده است. از طرف دیگر شدت جراحتی که به سر آنجلو وارد شده بود باعث می‌شود تا اجازه بازدید از جنازه به اعضای خانواده او داده نشود. در نهایت نیز آنجلو به‌خاک سپرده می‌شود و دو روز در قبر در حالت زنده‌به‌گور باقی می‌ماند تا اینکه یک شرکت بیمه‌ای برای انجام تحقیقات، اجازه نبش‌قبر آنجلو را دریافت می‌کنند و پس از بررسی‌های مختلف بر روی جنازه آنجلو، مشخص می‌شود که بدن او هنوز گرم است و از قرار معلوم ضربه‌ای که به‌سر او وارد شده بود آنجلو را به کما برده بود.

    جالب است بدانید به‌لحاظ پزشکی، وقتی بدن انسان به کما فرو می‌رود، نیاز به اکسیژن کمتری دارد و به همین دلیل نیز آنجلو که در حالت کما بود، در داخل قبر اکسیژن کمتری مصرف می‌کند و می‌تواند مدت 2 روز در قبر زنده بماند. در نهایت بخت با آنجلو یار بود و با رسیدگی‌های پزشکی از حالت کما بیرون می‌آید و از آنجایی که اهالی شهر داستان عجیب زنده‌به‌گورشدن او را شنیده بودند، آنجلو به شخصیتی معروف در میان مردم شهر تبدیل می‌شود.


    ماری نورا بِست (Mary Norah Best)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    داستان‌های واقعی که تاکنون برای شما از زنده‌به‌گور‌ها گفتیم ختم به‌خیر شد و بیشتر مرده‌هایی که به آن‌ها اشاره کردیم همگی در نهایت از قبر جان سالم به‌در بردند. اما ماجرای «ماری نورا بست» ختم به‌ خیر نشد و با یکی از ترسناک‌ترین و نارحت‌کننده‌ترین داستان‌های واقعی از زنده‌به‌گور‌های تاریخ سروکار داریم.

    ماجرا از این قرار است که در سال 1871، «نورا بست» در معرض کلر قرار گرفت و بیهوش شد، پزشک جراحی که در محل بود نیز مدعی شد که نورا مرده است و جنازه او را در آرامگاه قرار دادند. از این قضیه چیزی حدود 10 سال گذشت، تا اینکه یکی از اعضای خانواده درِ آرامگاه را باز کرد تا جنازه‌ای دیگر را در این آرامگاه دفن کند. در همین حین با کمال تعجب متوجه شد که جنازه ماری نورا بست، در حالی که نیمی از بدن او از تابوت بیرون آمده است در کف آرامگاه قرار گرفته.

    ظاهراً پزشکی که اعلام کرده بود ماری نورا بست از دنیا رفته است، از مرگ او نفع می‌برد و به همین دلیل نیز گفته بود که نورا بست مرده است. در نتیجه ماری نورا بست به‌صورت اتفاقی درمعرض کلر قرار نگرفته بود و او را مسموم کرده بودند. در نهایت ماری نورا بست در تابوت به‌هوش می‌آید و پس از باز کردن در تابوت، از آنجایی که در اثر مسمومیت دچار سرگیجه شده بود، سُر می‌خورد و برخورد سرش با کناره سنگی تابوت، باعث مرگش می‌شود.


    مارجری مک‌کال (Margorie McCall)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    در این قسمت به داستان زنده‌به‌گورشدن مارجری مک‌کال رسیدیم که در سن جوانی بر اثر تب شدید از دنیا رفت. در نتیجه برای از بین بردن آثار بیماری و جلوگیری از انتقال آن به دیگران، مقامات شهر به‌سرعت جنازه مارجری مک‌کال را دفن می‌کنند. در این بین از آنجایی که مارجری در یک شهر کوچک زندگی می‌کرد، افراد زیادی متوجه این نکته می‌شوند که در حین خاکسپاری، مارجری انگشتر گران‌قیمتی به‌دست داشت. همین قضیه قبردزد‌های زیادی را به مزار مارجری مک‌کال می‌کشد.

    دزدان قبر مارجری را می‌شکافند و مشغول بریدن انگشت او می‌شوند تا از این طریق انگشتر گران‌قیمتی که از آن صحبت کردیم را بدزدند. جالب اینجاست که درد ناشی از بریدن انگشت باعث می‌شود تا مارجری به‌هوش بیاید و فریاد بکشد. از قرار معلوم قبردزد‌ها پس از شنیدن داد و فریاد مارجری از ترس پا‌ به‌ فرار می‌گذارند و محل را ترک می‌کنند.

    مارجری که به هوش آمده بود از قبر بیرون می‌آید و کشان‌کشان خودش را به خانه‌اش می‌رساند، در منزل نیز همسرش که انتظار دیدن مارجری را نداشت، از مشاهده او که از قبر بیرون آمده بود کاملاً شوکه می‌شود و به اندازه‌ای می‌ترسد که در دم سکته می‌کند و می‌میرد. اما در نهایت عمر مارجری به‌دنیا بود و پس از اینکه شوهرش از دیدن او قالب تهی می‌کند، سال‌های سال به زندگی ادامه می‌دهد و چندین دهه بعد از دنیا می‌رود و در همان قبرستانی که یک بار دفن‌شده بود، دوباره به خاک سپرده می‌شود.


    کاترین باگِر (Catherine Boger)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    «کاترین باگر» در سال 1893 از دنیا رفت و پزشک متخصص بررسی‌های مختلف را روی جنازه او انجام داد تا از مرگ کاترین اطمینان‌خاطر حاصل کند، اما سرنوشت برنامه دیگری برای کاترین در نظر داشت و قرار نبود کاترین باگر بیچاره به‌همین راحتی از دنیا برود.

    در نتیجه هنوز مدت زیادی از خاکسپاری کاترین نگذشته بود که فردی به شوهر کاترین گفت از آنجایی که همسرش سابقه تشنج و غش داشته، ممکن است نمرده باشد و زنده‌به‌گور شده باشد. در نیجه همسر کاترین برای نبش‌قبر اقدام می‌کند و پس از باز کردن تابوت، جنازه همسر بیچاره‌اش را می‌بیند که از شدت وحشت و کمبود اکسیژن، تمام بدنش را ناخن کشیده و در نهایت در قبر جان داده است.


    مَگی دیکسون (Maggie Dickson)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    در سال 1723، «مگی دیکسون» متوجه می‌شود که باردار است و بنا به‌دلایل نامشخصی ترجیح می‌دهد که بارداری‌اش را از دیگران پنهان نماید. در نهایت نیز جنازه این نوازد در کنار رودخانه پیدا می‌شود و دادگاه، فرمان اعدام مگی دیکسون را به دلیل کشتن نوزاد خودش صادر می‌کند. به همین دلیل در تاریخ دوم سپتامبر سال 1724، مگی دیکسون به چوبه‌دار سپرده می‌شود و پس از اعدام، جنازه‌اش را تحویل خانواده‌اش می‌دهند.

    اعضای خانواده دیکسون، مگی را به سمت قبرستان حمل می‌کردند که ناگهان متوجه می‌شوند تابوتی که جنازه او در آن قرار دارد تکان می‌خورد و پس از بازکردن تابوت، در کمال تعجب می‌بینند که مگی دیکسون سالم و سلامت در داخل تابوت قرار دارد. در نتیجه کار مگی دوباره به دادگاه می‌افتد و از آنجایی که اعدام مگی صورت گرفته بود، دادگاه تشخیص می‌دهد که صدور مجدد حکم اعدام برای او لزومی ندارد و مگی دیکسون آزاد می‌شود.

    این زن خوش‌شانس، چیزی حدود 40 سال دیگر از عمر خودش را با آزادی زندگی می‌کند و از آنجایی که از چنگال مرگ گریخته بود، اهالی محل او را «مگی نیمه‌دارزده» خطاب می‌کنند.


    مادام بوبین (Madame Bobin)

    داستان‌هایی واقعی از زنده‌به‌گورشده‌ها

    در سال 1901 زنی با نام «مادام بوبین» از سِنگال به فرانسه آورده شد، از قرار معلوم این زن دچار تب زرد بود و به محض رسیدن به فرانسه، قرنطینه شد. عمر مادام بوبین بیچاره به‌دنیا نبود و در قرنطینه جان داد. بدن مادام بوبین تمام نشانه‌های جنازه‌ها را داشت، اما به‌رغم اینکه بدنش سفت و رنگ‌پریده شده بود. یکی از پرستار‌ها گزارش داد که جنازه مادام بوبین هنوز گرم بوده و جنازه مادام بوبین، نباید به خاک سپرده می‌شد.

    این شایعات در میان مردم دست‌به‌دست شد تا در نهایت به گوش پدر مادام بوبین رسید و پدرش تصمیم به نبش‌قبر مادام بوبین گرفت و با وضعیتی بسیار ناراحت‌کننده روبرو شد. ماجرا از این قرار بود که ظاهراً مادام بوبین باردار شده بود و پس از به‌خاک‌سپاری، این نوزاد در قبر به‌دنیا می‌آید و به‌دلیل کمبود اکسیژن در همان‌جا از دنیا می‌رود. گزارش‌های پزشکی نیز مشخص کرد که مادام بوبین و نوزادش، به‌دلیل تب زرد از دنیا نرفته‌اند و کمبود اکسیژن در قبر، این دو را به کام مرگ فرو برد.

    منبع: slappedham




اولین فرد مبتلا به سندروم‌داون که تحصیل کرد و شاغل شد


 

  • اولین فرد مبتلا به سندروم‌داون که تحصیل کرد و شاغل شد

    888804

    04 مرداد 1398 - 09:45

    4143 

    برترین‌ها: در سال 2009 فیلم اسپانیایی «من هم» منتشر شد. شخصیت اصلی فیلم پسر مبتلا به سندروم داون بود. این بیماری مانع تحصیلات دانشگاهی، معلم شدن و هنردوست بودن او نشده بود. این فیلم تخیلی است، اما می‌تواند مستند هم باشد. بخش اصلی فیلم که درباره تنها فرد مبتلا به سندروم داون در اروپا است که توانست در دانشگاه تحصیل کند و شغل پیدا کند، درواقع توسط یک مرد اروپایی مبتلا به سندروم داون به نام «پابلو پیندا» بازی شده است.

    بعد از انتشار فیلم، او فورا مشهور شد. هرچند در شهرش، مالاگا، همه می‌دانند او کیست.‌ می‌خواهیم ماجرای زندگی پابلو را برایتان تعریف کنیم.


    پابلو در 5 آگوست 1974متولد شد. او چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش کارگردان تئاتر و مادرش خانه‌دار بود. مادرش که سرگرم برادران بزرگتر پابلو بود، متوجه نشد که پابلو کوچولو با بقیه فرزندانش فرق دارد. سه ماه بعد، پدرش که همه چیز را از همان اول فهمیده بود، تصمیم گرفت به همسرش درباره معلولیت پسرشان بگوید.

    45 سال پیش، دنیا با الان فرق داشت و ماجرای پابلو می‌توانست همان جا به پایان برسد، اما همه چیز مسیر متفاوتی را طی کرد. مادرش «ماریا ترزا» بعد از سه روز گریه بی‌وقفه، تصمیم گرفت که این بیماری نباید روی زندگی فرزندش هیچ تاثیری بگذارد.

    بنابراین والدینش با پابلو کوچولو هم مثل برادرانش رفتار می‌کردند. آن‌ها به او کمک نکردند لباس بپوشد، کمک نکردند دوست پیدا کند، همیشه دنبالش نبودند و تا حدی که می‌توانستند به او عشق و حمایت دادند. شاید همین بود که مسیر زندگی آینده پابلو را تعیین کرد.


    پدر پابلو، مرد بسیار تحصیلکرده‌ای بود، او هر روز برای پسرش کتاب می‌خواند و حتی به او زبان‌های خارجی از جمله لاتین یاد می‌داد؛ و مادرش اغلب با او درباره زندگی در جامعه مدرن صحبت می‌کرد. در نتیجه، پابلو در 5سالگی توانست به مدرسه برود، چون با ذهن و دانش عمیقی که داشت معلمان را شگفت‌زده کرد.

    در مدرسه بود که پابلو فهمید با بقیه بچه‌ها متفاوت است: در 7 سالگی، معلمش با او درباره این موضوع صحبت کرد. وقتی پابلو فهمید سندروم داون دارد، فقط پرسید: «یعنی من احمقم؟» و وقتی جواب «خیر» را شنید تصمیم گرفت توجهی به آن نکند.


    سندروم داون اختلال ناشی از یک کروموزوم اضافه است، اما همین کروموزوم است که روی ویژگی‌های فیزیولوژیکی فرد تاثیر می‌گذارد از جمله: زبان بلند، چشمان زاویه‌دار، قد کوتاه، حجم عضلانی کم، انگشتان ضخیم و مشکلاتی در توانایی یادگیری. اما پابلو توانست از همه این‌ها به نفع خود استفاده کند.

    توده عضلانی کم به او انعطاف پذیری فوق العاده‌ای می‌داد: مثلا بدون هیچ زحمتی می‌توانست به حالت نیلوفری بنشیند. زبان بلندش باعث شد روی تلفظ کلمات کار کند و انگشتان ضخیم او برای انجام تمارین مدرسه مناسب بودند. پابلو 6-7 ساعت در روز به یادگیری چیز‌های جدید می‌پرداخت؛ و برای تمرکز بیشتر، موسیقی ریتمیک با صدای بلند گوش می‌داد.

    پابلو الهام بخش دیگران و اولین الگو بود، اما اکنون تنها نیست. بعد از اینکه او مدرسه را به پایان رساند، مردم اسپانیا به کودکان سندروم‌داونی خود شانس شرکت در کلاس‌های مدرسه را دادند و اکنون 85درصد این کودکان به مدارس عادی می‌روند.


    اما ماجرای پابلو وقتی مشهور شد که او وارد دانشگاه شد. به عنوان یک دانشجوی سندروم داونی، او دوران سختی را در محیط دانشگاه داشت. دانشجویان تا سال دوم او را نادیده می‌گرفتند و استادان به او شک داشتند. در کل سال، هیچ کس حتی نمی‌خواست با او صحبت کنند و همه می‌ترسیدند حتی او را لمس کنند.

    پابلو احساس درماندگی کرد، حتی می‌خواست برای همیشه دانشگاه را رها کند. اما با قدرت ماند و تصمیم گرفت نظر دیگران هیچ وقت روی تصمیماتش تاثیر نگذارد.

    در پایان، مراسم فراغ التحصیلی او شادترین لحظه عمرش بود. مردم او را تشویق می‌کردند. دانشجویان و استادان به احترامش ایستادند و مادرش نمی‌توانست از شدت خوشحالی از صندلی بلند شود.


    از آن لحظه، محبوبیت پابلو بیشتر و بیشتر شد. کلمه «تنها» فقط روی آلبوم عکس مدرسه‌اش ظاهر نشد. او تنها فرد اروپایی مبتلا به سندروم داون بود که مدرک گرفت و چند مدرک از جمله هنر و روانشناسی آموزشی دارد، تنها استاد سندروم داونی و اکنون تنها فرد اسپانیایی مبتلا به سندروم داون است که نقش اصلی یک فیلم را بازی کرده است.


    در سال 2009 وقتی فیلم «من هم» درباره پابلو ساخته شد، کل دنیا او را شناختند. بینندگان و منتقدان گریه می‌کردند و ایستاده او را تشویق کردند. بعد از آن، لیست دستاوردهای مهم پابلو بلندتر هم شد. چون داوران جشنواره فیلم سن سباستین به او جایزه بهترین بازیگر را دادند.


    شخصیت فیلم تا حد زیادی براساس پابلو است؛ و فیلم فقط درباره تحصیل نیست. ماجرای عشق ظاهرا غیرممکن یک فرد مبتلا به سندروم داون و یک دختر عادی هم قسمتی از ماجرای فیلم است. به گفته خود پابلو، صحنه عشقی سخت‌ترین قسمت برای او بوده است، چون نمی‌دانسته باید چه کند. پابلو مطمئن است که دختر‌ها هیچ وقت خانه نمی‌روند و به والدینشان نمی‌گویند: «مامان! بابا! من عاشق یه پسر سندروم داونی شدم!» آن‌ها ثبات می‌خواهند؛ بنابراین یک پسر اسپانیایی چاق قدکوتاه باید برای عشق مبارزه کند.

    اما پابلو هنوز ناامید نشده است. او می‌گوید صدها بار عاشق شده و جواب رد شنیدن را فاجعه نمی‌داند. اکنون یکی از میدان‌های مالاگا به نام او نامگذاری شده و یکی از شهروندان مشهور مالاگا در کنار پابلو پیکاسو و آنتونیو باندراس است که در این شهر به دنیا آمدند. بنابراین شانس پیدا کردن یک دختر خوب را دارد.

    پابلو به اندازه کافی ثروتمند است که جراحی زیبایی کند. او می‌تواند صورتش را تغییر دهد و علائم سندروم داون را برطرف کند. اما نمی‌خواهد این کار را کند، او خودش را همین شکلی دوست دارد؛ و به سایر افراد سندروم داونی هم کمک می‌کند همین حس را داشته باشند.


    پابلو هنوز در زادگاهش مالاگا زندگی می‌کند. او تدریس می‌کند، زمان زیادی را به کار‌های خیریه اختصاص می‌دهد، با افراد سندروم داونی ملاقات می‌کند و کمک می‌کند خودشان را باور کنند.


     ماجرای زندگی پابلو، شکستن کلیشه‌ها، شنا کردن خلاف جهت آب و تغییر و ساخت دنیایی بهتر است.

    منبع: brightside




شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی؛ غذای چینی


 

  • شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی؛ غذای چینی

    888924

    05 مرداد 1398 - 11:25

    6196 

    نوشته‌های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای پیدایش sms و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، تلگرام و... حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. سعی داریم در این سری مطالب گزیده‌ای از این نوشته‌ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

    برترین‌ها: نوشته‌های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای پیدایش sms و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، تلگرام و... حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید است که سوژه‌ای در صدر اخبار و صحبت‌های روز دنیا یا ایران باشد و مردم خلاق ما در راه طنازی و لطیفه‌سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

    سعی داریم در این سری مطالب گزیده‌ای از این نوشته‌ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

    دامپزشکان انگلیسی برای یک الاغ عینک تجویز کردند. یک الاغ در انگلیس صاحب عینک طبی شد.

    اون وقت من با شماره چشم هفت به بابام میگم پول بده عینک بخرم، میگه پسرم این دنیا ارزش دیدن نداره

    تا میتونید هندوانه بخورید. خواص هندوانه:
    از لحاظ پزشکی نمی‌دونم ولی از نظر اقتصادی خیلی خوبه، کیلویی 1000 تومنه
    از آب معدنی ارزونتره!

    قیافه دهه هشتادیا وقتی ترم اول می‌رن دانشگاه

    ‏وقتی خورشید داره مغزت رو آب می‌کنه!

    ‏مامان‌بزرگم ازین کفشا داشت :))))))

    بچه‌ها رباط‌کریم
    رباط کریم بچه‌ها :))